مهمانی

 از خواب پریدم.‌زندگیم مثل یه فیلم تو  ذهنم مرور شد. حتی خاطراتی که دفن شده بود...امان از کودکی و تنهایی هاش  و خلاهاش تو تمام  زندگیت اثرش رو می گذاره.. میتونه بی رحمت کنه یا زیادی دل رحم....ایکاش  بی رحم بشی بهتره...گاهی لازمه به آدمها سیلی بزنی .... .. امان از کودکی و خلاهاش ، این ناکامی تاثیر می گذاره رو زندگیت.... یه جایی غرورت رو می دی ، فدای اون خلا می کنی ...... امان از حسرتی که باهاش بزرگ می شی  .... و امروز تاوانش رو می دی .

مهمانی...

دوست عزیزم چند روز یه که نتونسته  بره محل کارش،  یهو هفته پیش دچاراسپاسم  در ناحیه کمر شد، به قول همسرش میگه حرفهای من  کمرت رو شکست. راست میگه بعد از اینکه فوبیای مهریه اش بالا زد ، حرفهایی بهش زد که مهمانی...

 بالاخره قلبم مجاب شد. حقیقت توی عمق ذهنم نشست. باور کردم احساس یکطرفه ام و نبودنت رو.البته مدتهاست پذیرفتم ولی وابسته بودم به همون محبت  های یکطرفه.اما آدم یه جایی حالش از خودش بهم می خوره،هی کوچیک و مهمانی...

دوستم گفت امروز با همسرش صحبت کردند  ، خیلی عجیبه که هر دو به یک نقطه رسیدند،  عدم تفاهم برای ادامه زندگی اما  همزیستی مسالمت آمیز تا بچه ها بزرگتر بشن. تفکیک حسابهای  مالی . قرار شد  برای تغییر هم تل مهمانی...

دوستم میگه پیشنهاد داد به همسرش با اقوامشان که قصد داشتن یه مسافرت کوتاه برند  همراه بشن، انگار می خواد از خونه فرار کنه .از وقتی تکلیف زندگیشون رو مشحص کردند ، حداقل کلامی  و روراست حرف زدند ، عجیبه مهمانی...

به دوستم میگم داری  افسرده می شی ، خیلی تو لاک خودت رفتی . میگه این هم جزئی از زندگیه. من تو روزهای خاکستری  زندگی هستم ، شکر . زندگی هم فصل  داره ، بهرحال وقتی با حقایق زندگی روبرو میشم، طبیعیه که به غار تنهایی خودت  پناه  ببرم. شوخی نیست . زندگیت  دچار مرگ مغزی شده.  مثل دو تا آدم آهنی کنار هم هستید به دلیل وظایف مشترک.  البته من عجله ای برای جدایی ندارم. شرایط  اقتصادیش رو ندارم  و بچه ها برای پذیرش کوچیکند.  اونم گرفتاریهای خودشو داره . بستگی داره همسرش چقدر این وضعیت رو تحمل کنه. 

مهمانی...